جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....
دومین شهید روستا و البته کم سن و سال ترین آنها .
برای بار اول بود که قصد اعزام به جبهه را داشت . خیلی پیگیر شد ، سپاه ، جهاد ، و حتی نزد امام جمعه بهشهر هم رفت ولی فقط یک جمله شنید " پسر جان سن شما کم است ، بروید هر موقع به سن اعزام به جبهه رسیدید ، بیائید برای اعزام "
این جمله بمثابه پتکی بود که بر سرشهید تاجبخش فرود می آمد . اصلا برایش قابل هضم نبود و این جمله را نمیتوانست حلاجی و تفسیر نماید .
شبی از شبها که دیگر موانع اعزام به جبهه بر طرف شده بود نزد بنده آمد ، تنها نبود ، با پسر خاله اش آمده بود .
آمده بود تا جبهه را بهتر بشناسد .
از سختیها و مشقات جبهه گفته شد ، پذیرفت .از اسارت ، جانبازی ، مفقودیت ، شهادت ، و ... جبهه گفته شد ، پذیرفت .
انگار آمده بود درسی به بنده بدهد نه اینکه درس بگیرد . آنقدر عاشقانه و آگاهانه آمده بود که حرفی برای گفتن نماند . به او گفتم راهی که انتخاب کرده ای راه حق است و درست .
کوچک بود از لحاظ سنی ولی شخصیتی بزرگ داشت .بهر حال با تلاش و پیگیری خود و عنایت حقتعالی به جبهه اعزام شد .
روحیه بسیار خوبی داشت ، حس همکاری و دستگیری و کمک به دیگران که از خصوصیات اخلاقی او بود باعث گردید که در جبهه هم به کمک دوستان همسنگرش بشتابد .
برای آوردن آب به طرف چشمه حرکت نمود و بعد از پر کردن ظرف آب ، توسط ضد انقلاب
خود فروخته به درجه رفیع شهادت نائل آمد و روح بیقرارش بسوی پرودگارش پر کشید .
تشییع جنازه باشکوهی گردید و در جوار شهید سیروس بخاک سپرده شد .
روحش شاد وراهش پر رهرو باد .